وبلاگ کتابخانه عمومی شهید عاشوری زاده خلخال



لیست کتب نورسیده ارسالی از نهاد کتابخانه های عمومی کشور که در تاریخ 8 اسفند ماه 1397 به کتابخانه تحویل گردیده است جهت بهره مندی منتشر می گردد.

ردیف

عنوان

1

بدان ایدک ا. (نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی (مد ظله) به طلاب )

2

چوپان کوچک

3

دروغ های کوچک بزرگ

4

راهبرد های مقابله ای برای بیماران مبتلا به سرطان

5

روانشناسی شوخ طبعی

6

روایت براده ها (3 جلد )

7

عزیز جهان

8

فرهنگ فیزیک (3 جلد )

9

مدح خورشید

10

نقش دین و قرآن در سازگاری فردی و اجتماعی و موفقیت جوانان

11

عکاسان جنگ عراق –ایران

12

مجموعه بابا یاد داد (12 جلد)

13

وضعیت سفید و قرمز

14

یک آسمان پرواز


کتاب‌های طرح کتاب‌خوان بهمن ماه ۱۳۹۷ معرفی شدند

کتاب‌های بحثی کوتاه پیرامون خطبه فدک»، در طلوع آزادی»، شکنجه‌گران می‌گویند»، گرگ‌سالی» و موهای تو خانه ماهی‌هاست» به عنوان آثار ارائه شده در طرح کتاب‌خوان بهمن ماه، معرفی شدند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، طرح کتاب‌خوان بهمن ماه با ارائه کتاب‌های بحثی کوتاه پیرامون خطبه فدک» نوشته حاج‌آقا مجتبی‌تهرانی، در طلوع آزادی» حمیدرضا شاه‌آبادی، شکنجه‌گران می‌گویند» نوشته قاسم حسن‌پور، گرگ‌سالی» نوشته امیرحسین فردی و موهای تو خانه ماهی‌هاست» نوشته محمدرضا شرفی خبوشان معرفی شد.



آدرس دیویی  کتابهای طرح کتابخوان بهمن ماه در کتابخانه عمومی شهید عاشوری زاده خلخال

بحثی کوتاه پیرامون خطبه فدک      ب٨٩٨ت ۹۷۳/   ٢٩٧

در طلوع آزادی      دم٢٢۶ش ۰۸۳/   ٩۵۵

شکنجه‌گران می‌گویند    ش۵١٨ح ۰۸۲۴۰۶/    ٩۵۵

موهای تو خانه ماهی‌هاست    م۴٢٢ش  ۶۲/  3فا8


معرفی کتابها در ادامه مطلب

ادامه مطلب


داستان زندگی امیرکبیر حکایتی است خواندنی و جذاب از دوران کودکی او تا جایگاه صدراعظم و خدمات کم نظیرش. این کتاب به قلم فرهاد حسن‌زاد یکی از نویسندگان توانای کودک و نوجوان نوشته شده است که به خوبی می‌توان پختگی و رسایی نثر او را در این اثر احساس کرد.



نام کتاب: امیرکبیر

 نویسنده: فرهاد حسن‌زاده

انتشارات: مدرسه

تعداد صفحات: ۸۸

رده دیویی کتاب در کتابخانه شهید عاشوری زاده خلخال:  الف٨٣١ح     ۰۷۴۵۰۹۲/


٩۵۵








چرخ‌های ارابّۀ تاریخ گاهی کند و آرام و گاهی با سرعت و پرشتاب مسیر پر پیچ و خم این سرزمین پر رمز و راز را درنوردیده است. آنگاه که پادشاهان و امیران حُکمشان چون حُکم خدایی لازم الاجرا بود و جهانشان محصور در اندیشه‌ای خُرد و دست و پا گیر.  در آن زمان که هیچ‌کس را یارای بیدار نمودن ملت خواب آلود و ضعیف نبود، شهابی درخشان از قلب آسمان ایران گذر کرد.

آسمان دیروزهای این سرزمین را که بنگریم ستارگانی پرفروغ خواهیم دید که روشنای اندیشه و اقتدار گام‌هایشان، روشنی بخش و آبادگر این مرز و بوم بوده است. گذری بر کتاب تاریخ به ما خواهد گفت؛ شرح حال قهرمانی‌ها و سرگذشت دلاوری‌های بزرگانی چون میرزا تقی خان امیرکبیر را.

میرزا تقی خان امیرکبیر، قهرمان ملی تاریخ ایران، آزادی، استقلال، اقتدار و آگاهی را برای ملت ایران به ارمغان آورد، او تمداری کارکشته و مقتدر و زمامداری خیرخواه برای ملت بود که با ظلم و فساد دربار و سلطۀ استعمار مبارزه کرد.

برای آشنایی و شناخت بهتر قهرمانی چون امیرکبیر، کتاب‌های فراوانی وجود دارد که می‌توان کتاب "امیر کبیر" انتشارات مدرسه را به عنوان یکی از بهترین نمونه‌های موجود معرفی نمود. داستان زندگی امیرکبیر حکایتی است خواندنی و جذاب از دوران کودکی او تا جایگاه صدراعظم و خدمات کم نظیرش. این کتاب به قلم فرهاد حسن‌زاد یکی از نویسندگان توانای کودک و نوجوان نوشته شده است که به خوبی می‌توان پختگی و رسایی نثر او را در این اثر احساس کرد. کتاب "امیر کبیر" داستان کودکی است که "نه می‌خواهد نوکر باشد و نه می‌خواهد نوکر داشته باشد"، او می‌خواهد ایرانش، سرزمین مادری‌اش آباد باشد و آزاد.

در این کتاب با شیوه‌ای روایت گونه از سرگذشت امیر کبیر و یک دوره‌ تاریخی مهم از ایران آشنا می‌شویم. از زمانی که وزیر با کفایت ایران، کودکی است خردسال که در باغ و عمارت درباری مشغول بازی است و جرقه‌های آگاهی و حقیقت در ذهنش شکل می‌گیرد، تا دورانی که جهل را میوۀ تلخ فقر و بی‌ارادگی این ملت می‌یابد او با خدمات و اصلاحات بنیادین خود چهرۀ تازه‌ای از ایران را به جهان می‌نمایاند. وزیر پر ابهت و مقتدر ایرانی که قدرت اندیشه و اراده‌اش فرازی از تاریخ ایران را  طلایی می‌گرداند و نامش را برای تمام تاریخ این سرزمین جاودان و همیشگی می‌سازد.

این کتاب، هم‌پای داستان زیبا و جذابی که دارد اطلاعات بسیار مفیدی نیز از تاریخ ایران در زمان حکمرانی سلسلۀ قاجار به خواننده می‌دهد که اثرگذاری و فایدۀ آن را دو چندان کرده است.


ملت عشق


 

مشخصات کتاب

  • کتاب ملت عشق
  • نویسنده: الیف شافاک
  • مترجم: ارسلان فصیحی
  • انتشارات: ققنوس
  • تعداد صفحات: ۵۱۱
  • قیمت چاپ نوزدهم: ۳۳۰۰۰ تومان

آدرس دیویی کتاب در کتابخانه شهید عاشوری زاده  :   م173ش 3533/  894



کتاب ملت عشق در ترکیه بیش از ۵۰۰ بار به چاپ رسیده و توانسته است عنوان پرفروش‌ترین کتاب تاریخ ترکیه را به دست آورد. این کتاب در ایران هم با استقبال بسیار خوبی مواجه شده و تا به حال بیشتر از ۵۰ بار تجدید چاپ شده و توانسته است طرفداران زیادی پیدا کند. البته واکنش‌ها نسبت به این رمان بسیار متفاوت است. برخی ملت عشق را بهترین رمانی می‌دانند که تا به حال خوانده‌اند و برخی آن را صرفا یک کتاب معمولی و یا حتی سطح پایین می‌دانند. در ادامه به معرفی و خلاصه کتاب ملت عشق می‌پردازیم.

الیف شافاک نویسنده این کتاب  در سال ۱۹۷۱ در استراسبورگ فرانسه به دنیا آمد. دوران کودکی و جوانی‌اش در آنکارا، مادرید، عمان، کلن، استانبول، بوستون، میشیگان و آریزونا گذشت. فارغ‌التحصیل رشته روابط بین‌الملل از دانشگاه فنی خاورمیانه (آنکارا) است. دوره کارشناسی ارشد را نیز در همان دانشگاه در رشته مطالعات ن و دوره دکتری را در رشته علوم ی به پایان رساند.

خلاصه داستان کتاب ملت عشق

این کتاب دو داستان را شامل می‌شود که به زیبایی در کنار هم و در یک کتاب گنجانده شده است. دو رمان که موازی هم جلو می‌رود. و به گونه‌ای به همدیگر ارتباط دارند. یکی از این داستان‌ها در سال ۲۰۰۸ در امریکا و دیگری در قرن هفتم در قونیه اتفاق می‌افتد.

داستان اول کتاب مربوط به اللا روبینشتاین است که در بوستونِ آمریکا زندگی می‌کند. اللا یک همسر و مادر است که همه زندگی خود را صرف خانواده و رابطه شویی کرده است. با اینکه همسر اللادیوید دندانپزشک مشهوری بود و معیشت آن‌ها در یک سطح ایده‌آل قرار داشت اما عشق و صمیمتی در میان آن‌ها نبود. اللا این موضوع را پذیرفته بود و همه اولویت‌های خود را تغییر داده بود و فقط به فکر بچه‌هایش بود. اما با این حال رابطه اللا با خانواده‌اش هم چندان خوب نبود و رابطه شویی‌اش در خطر بود. طبق تشبیه کتاب، اللا شبیه یک برکه بود، یک برکه راکد. در اینجا اولین جملات کتاب می‌تواند جالب توجه باشد.

در این میان اللا بنا به دلایل مختلف کاری تحت عنوان یک ویراستار پیدا می‌کند. او می‌بایست رمانی را که به او داده شده بخواند و در مورد آن گزارشی تهیه کند. رمانی که زندگی او را برای همیشه تغییر خواهد داد. رمانی که به اللا می‌دهند، رمان ملت عشق است. در ابتدای رمانی که به اللا داده شده است شعری از دفتر دوم مثنوی معنوی آمده است که تاثیر عمیقی دارد:

ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را

موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دین‌ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

داستان دوم رمان، ماجرای همین رمانی است که به اللا داده می‌شود، یعنی داستان کتاب ملت عشق. ملت عشق در واقع رمانی در مورد عشق مولانا و شمس تبریزی است که در قرن هفتم اتفاق می‌افتد. رمان ملت عشق در ۴ بخش نوشته شده است:

  1. خاک پدیده‌های عمیق، آرام و جامد زندگی
  2. آب پدیده‌های سیال و جاری و متغییر زندگی
  3. باد پدیده‌های ترک‌کننده و کوچنده زندگی
  4. آتش پدیده‌های سوزاننده، ویران‌کننده و نابودکننده زندگی

همان‌طور که احتمالا می‌دانید، داستانی که در قرن هفتم روایت می‌شود داستان وارد شدن شمس تبریزی به زندگی مولانا است. کسی که زندگی مولانا را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد و دنیای جدیدی پیش روی او باز می‌کند.

داستان کتاب به همین شکل بین زندگی اللا و اتفاقات قرن هفتم در جریان است. در این بین اللا تحت تاثیر ملت عشق قرار می‌گیرد و تصمیم می‌گیرد با نویسنده رمان ملت عشق یعنی عزیز ز. زاهارا از طریق ایمیل ارتباط برقرار کند و.


مسابقه بزرگ کتابخوانی چهلمین بهار»


اداره کتابخانه های عمومی شهرستان خلخال یک دوره مسابقه کتابخوانی را به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می کند.

نحوه اجرای مسابقه:

سوالهای مسابقه از سه کتاب زیر طرح گردیده است:


متقاضیان شرکت در مسابقه میتوانند کتابها را از لینک زیر دانلود نموده و  مطالعه کرده و جهت دریافت  سوالات مسابقه به نزدیک ترین کتابخانه مراجعه یا از لینک زیر استفاده نمایند. 

به نفرات اول و دوم در هر رده سنی لوح تقدیر و کارت هدیه (یک میلیون ریالی ) اهدا می گردد.

ضمنا مهلت شرکت در مسابقه و تحویل سوالات و پاسخ نامه پایان بهمن ماه می باشد.


دانلود کتابها و سوالات مسابقه :

جهت دانلود روی لینک راست کلیک کرده و گزینه ".Save Link As"  را انتخاب نمایید


دانلود کتاب در طلوع آزادی

 دانلود کتاب انقلاب

اسلامی ایران


دانلود کتاب ایران بین دو انقلاب


دانلود سوالات :

دانلود سوالات از  کتاب در طلوع آزادی

 دانلود سوالات از  کتاب انقلاب

اسلامی ایران

دانلود سوالات از  کتاب ایران بین دو انقلاب





نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده :
خدیجه قاسمی
نشر :
روزگار

 

"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir

نام کتاب : روی جاده ی نمناک
نویسنده : خدیجه قاسمی
نشر : روزگار


"ایلیا"، پسری که برخلاف میلش و با تشویق پدرش پزشکی خوانده، اما بعد از سه سال پزشکی را رها کرده و در رشته مورد علاقه خود، ادامه تحصیل داده است. و هم زمان به کارهای هنری، نمایشی و شعر سرایی هم علاقمند است. در همین جلسه های شعر با پسری به نام امیر آشنا می شود. ایلیا در نمایش نامه ای که امیر نوشته است در یکی از سالن های تئاتر، روی صحنه می رود. وقتی به طرف تماشاچیان نگاه می کند، دختر زیبایی را می بیند و یک دل نه هزار دل عاشقش می شود به گونه ای که در صحنه روی سن، نمی تواند نقش خود را ایفا کند. بعد از آن، هر چه قدر دنبال آن "رویا" می گردد نمی تواند پیدایش کند. امیر عاشق "آیدا" خواهر ایلیا است ولی چون شرایط نابسامانی از لحاظ اقتصادی دارد. عشق خود را به آیدا ابراز نمی کند و به آیدا می گوید که به زودی قرار است ازدواج کند و آب پاکی را روی دستان آیدا، خواهر ایلیا می ریزد! مدت زمانی آیدا افسرده می شود ولی بالاخره، با پسرخاله خود که بسیار موفق در کار و عاشق آیدا بوده، ازدواج می کند.

امیر کارت عروسی خود را برای ایلیا می آورد. ولی به اصرار پدر ایلیا ، عروسی را در خانه آنها برگزار می کندد! شب عروسی امیر، ایلیا برای آماده شدن به اتاقش می رود ولی با دختریکه با یک نگاه عاشقش شده بود روبرو می شود و از حال می رود. "آوا" دختر رویاهایش زن بهترین دوستش امیر، شده است. ایلیا برای فرار از رنج شکست عشقی که متحمل شده است با کمک پدر، دفتری برای خود باز می کند و کار بازسازی بناهای قدیمی را و دکور کردن خانه ها را آغاز می کند و با کار زیاد، نوعی خودکشی می کند. " امیر و آوا " کارهای ی انجام می دهند ولی ایلیا به هیچ وجه از کارهای آنها خبری ندارد. زهره دوست مشترک و صمیمی این گروه است و عاشق سینه چاک ایلیا، گفته می شود که ایلیا پسری ست بسیار بی احساس! ولی شعرهای عاشقانه ای که در حسرت فراق معشوق خود "آوا" می سراید، خبر از حکایتی دیگر دارد. ایلیا برای اینکه عشق آوا را فراموش کند بر خلاف میلش و به پیشنهاد خانواده اش با زهره بعد از گذراندن مراحلی سخت و شاید ناباورانه، ازدواج می کند. در حالی که هیچ احساسی نسبت به زهره ندارد. خانواده ایلیا به جز پدرش و خانواده خاله اش به جز شوهرخاله اش به خارج از کشور سفر میکنند. ایلیا برای یک بار به طور تصادفی و بالاجبار در کار پخش اعلامیه با "آوا" شریک می شود. ایلیا بعد از آن، مدتی ارتباط را قطع می کند به امید اینکه عشق آوا را از یاد ببرد چرا که احساس می کند به دوستش امیر خیانت می کند، هز چند که ازدواج آوا و امیر هم از روی اجبار بوده است . ایلیا مدت ها و ماه ها از آن دو بی خبر است شبی ساعت یک بامداد پدر امیر زنگ می زند و او را به خانه شان فرا می خواند. ایلیا با تن مجروح و تیر خورده امیر مواجه می شود . با اصرار پدرش گلوله را از پای امیر بیرون می کشد و امیر را به جای امنی می رساند! فردای آن روز پدر ایلیا با زهره به خارج پیش خانواده شان می روند! ایلیا برای اینکه خیالش از بابت زهره راحت شوده به فرودگاه می رود تا شاهد پرواز آنها شود. موقع خروج از درب فرودگاه، نیروهای "ساواک" او را دستگیر می کندد. ایلیا، دو، سه ماه زیر شکنجه های ساواک دوام می آورد و حرفی از امیر به میان نمی آورد تا اینکه روزی از "زندان قصر" آزاد می شود . به کمک پدرش، سر و سامانی به اواع روحی و جسمی خود می دهد و دوباره مشغول کارش می شود. پدر، خبر تیرباران شدن امیر را به ایلیا می دهد. ولی هیچ کس از "آوا" خبر ندارد.

شبی درب خانه ایلیا زده می شود . زنی مچاله شده در چادری سیاه و شکمی برآمده پشت در نشسته است. ایلیا "آوا" را به خانه می برد. به کمک "عمه گلی" کمک یار مادرش ، آوا را تیمار می کند و او را آماده زایمان می سازد ولی از مرگ امیر چیزی نمی گوید. آوای رنجور درمان شده است و اکنون به کارهای خانه ایلیا رسیدگی می کند. او نباید به بیمارستان برود، از ترس شکنجه های ساواک، اگر بمیرد هم، باید در خانه زایمان کند! بالاخره، درد زایمان شروع می شود و ایلیا، نوزاد پسر آوا را به دنیا می آورد. آوا، کودک را "ایلیا" صدا می زند بعد از اینکه حالش بهبود می یابد، آوا چادر مشکی اش را سر می کند و قصد بیرون رفتن می کند و می گوید که باید خبری از امیر بدست بیاورد. هر چه ایلیا اصرار می کند، فایده ندارد. آوا از خانه خارج می شود . ایلیا، فکر می کند که شاید دستگیر شده باشد . ساعت ها زیر باران در حیاط  خانه درندشت خود راه می رود در باز می شود و چهره گریان آوا در حالیکه بازواش ا بسوی ایلیا گشوده است، ظاهر می گردد. هر شب ایلیا، کابوسی می دید که : زیر باران او و آوا همدیگر را در آغوش گرفته و به شدت گریه می کنند، رویای او، رویای صادقه بوده است زیرا، همان صحنه تکرار می شود و آن دو زیر شلاق و تازیانه باران، همدیگر را گرم در آغوش گرفته اند، در حالیکه اشک هایشان، هم مسیر ریزش باران شده است .



برگرفته شده از valiasrpl.blog.ir


کتاب‌های طرح کتاب‌خوان دی ماه ۱۳۹۷ معرفی شد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، طرح کتاب‌خوان دی ماه با ارائه کتاب‌های امیر کبیر» نوشته فرهاد حسن‌زاده، پَر» نوشته چائو وِن شوان، حماسه ۹ دی» با گردآوری سعید صلح‌میرزایی و عصر طلایی دایناسورها» از عرفان خسری معرفی شد.



با معرفی پنج اثر؛

کتاب‌های طرح کتاب خوان فروردین ماه ۱۳۹۸ معرفی شد



کتاب‌های برادر من تویی»، به نام یونس»، پری‌دخت»، حدیث­ پیمانه» و مهربان‌ترین پیامبر» در قالب طرح کتاب خوان فروردین ماه ۱۳۹۸ برای استفاده علاقه‌مندان به کتاب و کتابخوانی معرفی شد.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، پنج کتاب‌ برادر من تویی» نوشته داوود امیریان از انتشارات کتابستان معرفت، به نام یونس» نوشته علی آرمین از انتشارات شهرستان ادب، پری‌دخت» نوشته حامد عسگری از انتشارات قبسات، حدیث­ پیمانه» (پژوهشی در انقلاب اسلامی) نوشته حمید پارسانیا از دفتر نشر معارف و مهربان‌ترین پیامبر» نوشته غلامرضا حیدری ابهری از انتشارات محراب قلم، برای طرح کتاب‌خوان ویژه فروردین ماه ۱۳۹۸ از سوی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور معرفی شد.


آدرس دیویی کتابهای مذکور در کتابخانه شهید عاشوری زاده :

برادر من تویی       

ب٨٣۶الف ۶۲/  ٣فا٨




به نام یونس

ب۴١٩آ ۶۲/  ٣فا٨


پری‌دخت

پ۶١٣ع ۶۲/  ۶فا٨


حدیث­ پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)

ح١۴٧پ ۰۸۳۰۴۴/  ٩۵۵



مهربان‌ترین پیامبر


م٩۵١ح     ۹۳/



٢٩٧



برادر من تویی

پدیدآور: داوود امیریان

ناشر: کتابستان معرفت / تعداد صفحات: ۲۱۰

در تمام تاریخ اسلام در کنار نام پاک اهل بیت علیهم السلام نام زیبایی به چشم می‌خورد که خود، دریای بی‌کرانی از عشق، معرفت و دلاوری است. قصه‌ای که شنیدنش هربار تازه است و هر زمان جلوه‌ای خاص دارد.

او را پهلوان بنی‌هاشم می‌دانند. قمر بنی‌هاشم نیز از لقب‌های دیگر اوست. نامش به شجاعت و جوانمردی بر زبان‌ها جاری است و قصۀ دلاوری‌هایش از هر کجا به گوش می‌رسد.
نام عباس که می‌آید اهل حرم دل شان قرص می‌شود. آخر عباس ستون خیمۀ پدر و پرچم‌دار سپاه حق است. نام او آن‌قدر بزرگ است که جهانی از مهربانی و فداکاری را در خود جای داده است.

"برادر من تویی"  زندگینامۀ داستانی حضرت عباس علیه السلام است که با قلمی روان و نثری دل‌چسب می‌کوشد تا زوایای گوناگونی از زندگی و زمانۀ این مرد بزرگ را از دوران کودکی تا شهادت روایت کند. از لحظاتی که هم‌پای امیرالمؤمنین علیه السلام کوچه‌های کوفه را برای کمک به یتیمان و نیازمندان می‌پیمود تا زمانی که در رکاب حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام  درس عشق و معرفت را به عالم می‌آموزد. نویسنده در این اثر تلاش می‌کند، تا در عین وفاداری به منابع تاریخی، زندگی‌نامۀ داستانی جذابی خلق کند که مطالعۀ آن را به سبب داشتن نثری روان و صمیمی به ویژه به مخاطبان نوجوان و جوان پیشنهاد می‌کنیم.


به نام یونس

پدیدآور: علی آرمین

ناشر: شهرستان ادب /تعداد صفحات: ۲۰۸

رمان به نام یونس سومین اثر از نویسنده جوان علی آرمین است که در سال ۱۳۹۶ در انتشارات شهرستان ادب منتشر شد. این اثر را می‌توان یک اثر تلمیح‌گونه از داستان زندگی یونس نبی نامید.

شباهتهای یونس نبی و این جوان، زیباترین و دلنشینترین قسمت کلِّ رمان است؛ هر دو برای تبلیغ میآیند، هر دو طرد میشوند، هر دو از اطرافیانشان دلگیر و خسته میشوند، هر دو عزم رفتن میکنند، برای هر دو قرعه میاندازند و قرعه به نام یونس میافتد. یونس نبی به دریا میرود و یونسِ طلبه به چاه؛ و این چاه، بیشباهت به شکم ماهی نیست! هر چند چاهی که یونس در آن میافتد، بیشتر از آن که گرهای از دغدغۀ داستان باز کند، به خودِ یونس کمک میکند و او را همانطور که پایین و پایینتر میرود، بالا میکشاند.

سیاهی چاه کمک شایانی به یونس می‌کند تا از سیاهی نفس، به سمت نور سیر کند و این مسیر به خوبی توسط نویسنده تصویرسازی شده است.

استفاده از این داستان مشهور برای تلمیح بسیار به خوش‌خوانی داستان کمک می‌کند و مخاطب داستان را در طی کردن و جرعه جرعه نوشیدن رمان مدد می‌رساند. از طرف دیگر نوع نگارش داستان و قلم بدون تکلف علی آرمین هم در زبان شخصیت اصلی داستان و همچنین لحن روستایی اهالی روستای محل تبلیغ طلبه جوان، بسیار خوانندگان حرفه‌ای رمان را به آینده این نویسنده امیدوار می‌کند.

نویسنده رمان را از زبان دانای کلّ روایت می‌کند؛ مثل داستان یونس نبی علیه السلام که دانای کلّ آن را تعریف کرده است و از این نظر، حس می‌شود که بهترین زبانی که میشد برای روایت رمان انتخاب کرد، همین بوده است.

رمان به نام یونس» اثری است که با سلیقه و هنرمندی خاصی تصنیف و صفحه‌آرایی شده و کیفیت طراحی جلد نیز برای جذب مخاطب نوجوان و جوان گریزان از مطالعه، گیرا و وسوسه‌انگیز است.


پری‌دخت

پدیدآور: حامد عسگری

ناشر: قبسات / تعداد صفحات: ۱۴۰

داستان فراق، دلتنگی و غم هجران یار که قصۀ تازۀ دیروز و امروز نیست. حدیث مکرری است که هر بار از زبان عاشقان و دوستان دور از هم شنیده می‌شود. انسان اما هر کجا که باشد راهی خواهد یافت تا مرهمی بر اندوه فراق عزیزانش باشد.
در روزهای قدیم که خبری از تلفن و اینترنت و انقلاب الکترونیکی امروز نبود، مردم برای اطلاع از احوال یک‌دیگر راهی جز نامه نگاری نداشتند. نامه بود و پس از آن تلگراف. انتظار بود و شوق رسیدن نامه و خط نوشته‌ای از عزیزان و دوستان دور از هم.

"پری‌دخت" قصۀ دلتنگی و بی‌تابی‌های یک زوج ایرانی است که برای مدتی از هم دور شده‌اند؛ سیدمحمود که در فرانسه درس طبابت می‌خواند و پریدخت که در تهران برای بازگشت همسرش لحظه شماری می‌کند. این کتاب مجموعۀ نامه‌هایی است که  بین سیدمحمود و پری‌دخت رد و بدل می‌شود. برگ‌هایی از شاخه‌های درخت عشق که ریشه در سرزمین شرق دارد و اینک باد خزان جدایی، آن را بین مشرق و مغرب (تهران و پاریس) به گردش درآورده است. پری‌دخت گفت و گوهای دو قلب بی‌قرار و عاشق است که به هر بهانه‌ای دلتنگ هم می‌شوند و شرح این دلتنگی‌ها را با جادوی حروف و کلمات به سوی هم روانه می‌سازند.

این مجموعه  با زیرعنوان مراسلات پاریس طهران»  شامل ۴۰ نامۀ عاشقانه است که به زبان و نثر دورۀ قاجار و با طراحی و رسم‌الخطی ویژه منتشر شده است. پری‌دخت از خانه و روزهای تکراری‌اش می‌گوید که در نبود شوهرش هیچ لطفی ندارد و بهار و زمستان برایش یکی است. سیدمحمود از پاریس و زرق و برقش می‌گوید که بی پری‌دخت در پیش چشمانش جلوه‌ای ندارد. در آغاز یکی از نامه‌ها می‌خوانیم: آقا سیدمحمود جانم! سلام. مرقومه واصل شد. بوسیدم و بر دیده مالیدم. شیشۀ عطر و پارچه و صندل مرحمتی را نیز. چه حکایت است که خط و خبر از معشوق این‌گونه غم از دل می‌زداید و نشئگی‌آور است؟ سال نو شما هم مبارک. بمیرم که در غربت، هیچ از مراسمات نوروز برگزار نشد و سال به غربت تحویل شد.»  

کتاب پری‌دخت نمونۀ موفقی از داستان‌های مکاتبه‌ای است که با قلم زیبای نویسنده و نثر خاص عصر قاجار، جذابیتی دو چندان یافته است. پیشنهاد می‌کنیم، تجربۀ شیرین مطالعۀ این کتاب متفاوت را از دست ندهید.


حدیث­ پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)

پدیدآور: حمید پارسانیا

ناشر: دفتر نشر معارف/  تعداد صفحه: ۴۰۸

کتاب حدیث پیمانه» در شش فصل مذهب و عصبیت»، غرب و غرب­زدگی»، منوّرالفکری و استبداد استعماری»، روشنفکری در جابجایی قدرت»، سنت و تجددطلبی دینی» و نیروهای اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران» نگارش یافته­ است. حرکت ی تشیع، واقعیت اجتماعی تشیع از صفویه تا قاجاریه، جریان‌شناسی ماسون­ ها، نیروهای اجتماعی ایران در تاریخ ۲۰ ساله پهلوی اول، نیروهای اجتماعی و مذهبی ایران از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ و همچنین ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷، ویژگی روشنفکری در ایران، تاریخچه حرکت‌های نوگرایانه دینی در ایران، جریان‌های روشنفکری در ایران، انقلاب اسلامی و استکبار جهانی، انقلاب اسلامی و نیروی روشنفکری و انقلاب اسلامی و نیروهای مذهبی از جمله موضوعاتی هستند که نویسنده در این کتاب به تحلیل و تبیین آنها پرداخته است. مطالعه این کتاب به شناختی دقیق از جریان‌ها، احزاب و گروه‌های قبل و بعد از انقلاب اسلامی منجر می‌شود.

در این کتاب به معرفت شناختی اجتماعی و فضای فکری ـ فرهنگی‌ای که زمینه­ ساز انقلاب اسلامی در ایران بوده است و نیز سمت و سوی محورهای فکری گروه­ های ایدئولوژیک موثر در رشد تحرکات اجتماعی که منجر به سقوط شاه در سال ۱۳۵۷ شد، پرداخته است. از جمله سئوالاتی که نویسنده در این اثر به آنها پاسخ می دهد، عبارتند از: کدام گروه نقش اصلی را در ساختار سازی انقلاب ایران ایفا کرده است؟ آیا گروه دینی نقش رهبری را به عهده داشت، یا اصولاً برنامه‌ای برای ایجاد انقلاب وجود نداشته است و این گروه نیز در این زمینه، نقشه‌ای در سر نداشته است؟ آیا ایده‌های انقلاب در سر افرادی قرار داشت که به روشنفکران دینی موسومند و یا تمامی شناخته­ شدگان در فضای فرهنگی ایران حضور داشتند؟ دیگر آن که شهیدان زیادی که تقدیم انقلاب شده است، عمدتاً به چه گروه‌هایی تعلق داشته است؟ و .


مهربان‌ترین پیامبر

پدیدآور: غلامرضا حیدری ابهری

ناشر: محراب قلم/ تعداد صفحات: ۱۶۷

این کتاب هم‌چون درختی است که شاخه‌هایش در آسمان مهربانی و قصه‌هایش میوه‌های رنگارنگ، شیرین و گوارای آن هستند. مهربان‌ترین پیامبر» مجموعه‌ای است از داستان‌های کوتاه و آموزنده که تصویری از رسول خدا صلی الله علیه وآل وسلم و شخصیت آن حضرت را برای کودکان و نوجوانان ترسیم می‌کند. قصه‌های گوناگونی مانند: لحظۀ ولادت پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، ازدواج ایشان با حضرت خدیجه سلام الله علیها، آغاز نبوت، دعوت‌های پنهانی و آشکار مردم به دین اسلام، هجرت، گسترش اسلام و .  قصه‌هایی که هر کدام درسی است بزرگ از زندگی ایشان.

این کتاب از ۱۰ فصل تشکیل شده که عبارت‌اند از: زندگی‌نامه، سبک زندگی، سخنان او، حکایت‌های کوتاه، حکایت‌های طولانی، قصه‌گویی‌های او، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قرآن، پاسخ به سوالات، مکان‌های تاریخی مکه و مکان‌های تاریخی مدینه.

بخشی از کتاب که سبک زندگی نام دارد تلاش می‌کند تا با معرفی مهم‌ترین رفتارهای آن حضرت، الگویی کامل و شفاف از زندگی ایشان به مخاطب بدهد. در همین بخش می‌توان به موضوعاتی نظیر مثل گل بود: خیلی خوشرو بود. موقع سخن گفتن، همیشه لبخند ملایمی بر لب داشت.»، آموزگار ایثار بود: اهل ایثار و از خود گذشتگی بود و گاه تنها غذایی را که در خانه داشت به فقیران و نیازمندان می‌بخشید و خودش گرسنگی می‌کشید.»، مثل دریا آرام بود: هرگز اسیر خشم و عصبانیت نمی‌شد.»، اهل م بود: همیشه  با یاران خود م می‌کرد و نظر آن‌ها را در کارهای گوناگون جویا می‌شد.»، دوست روزهای سخت بود: هیچ‌گاه دوستانش را از یاد نمی‌برد و همیشه به فکر آن‌ها بود.» و . اشاره نمود.

این کتاب تلاش می‌کند تا با زبانی ساده و تصاویر رنگی، خوانندگان کودک و نوجوان را با مهربان‌ترین پیامبر، بیشتر آشنا کند









بهار مهربانی


نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور به منظور امدادرسانی به کودکان سیل‌زده، اقدام به اجرای برنامه‌های فرهنگی و ارسال بسته‌های کتاب و اسباب بازی در قالب پویش بهار مهربانی» کرده است.


به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور، اگرچه بروز حادثه سیل در مناطقی از کشور، نوروز امسال را برای هموطنان ما با تلخکامی و افسوس همراه کرد، اما مردم ایران همواره نشان داده‌ند شریک این غم و اندوه هستند و با بهار همدلی، شادی را به دل‌های غم‌دیده این عزیزان باز خواهد گرداند.

بر این اساس نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور به منظور تسلّی دل غم‌دیدگان، کمک به کودکان آسیب دیده، کاهش آسیب‌های اجتماعی در مناطق سیل‌زده، پرکردن اوقات فراغت و سرگرمی کودکان در میان هیاهوی آواربرداری و امداد رسانی، اقدام به راه‌اندازی پویش بهار مهربانی» در قالب اجرای برنامه‌های فرهنگی و ارسال بسته‌های کتاب و اسباب بازی برای آسیب‌دیدگان این مناطق، کرده است.

در این جهت هموطنان در صورت تمایل می‌توانند کتاب‌ها و اسباب بازی‌های اهدایی قابل استفاده(در حد نو) خود را به نزدیکترین کتابخانه عمومی محل زندگی خود تحویل دهند. کتاب‌ها و اسباب بازی‌های اهدایی دریافتی پس از تایید کارشناس منابع استان، از طریق ستاد آن استان تجمیع، آماده سازی و به ادارات کل کتابخانه‌های عمومی استان‌های گلستان، خوزستان، لرستان، ایلام و مازندران ارسال خواهد شد.

نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در ادامه این پویش با انتشار فراخوانی داخلی، از همکاران علاقمند به کار جهادی برای حضور در مناطق سیل زده دعوت کرد. همکاران علاقه‌مند می‌توانند با مراجعه به نرم افزار سامان و تکمیل فرم مربوطه در این پویش ثبت نام کنند. نحوه اعزام همکاران نیز متعاقباّ اعلام خواهد شد.

یادآور می‌شود علاقه مندان می‌توانند به منظور اهدای کمک نقدی به سیل‌زدگان، هدایای خود را از طریق مبادی رسمی و مورد تایید به شرح ذیل اقدام کنند:

 ورود به بخش پرداخت وجوهات شرعی» پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظّم رهبری(مدظله العالی) به آدرس  www.leader.ir

 شماره حساب ۹۹۹۹۹ به نام جمعیت هلال احمر در تمامی بانک‌ها یا شماره کارت ۶۱۰۴۳۳۷۹۴۴۴۴۹۹۹۶ نزد بانک ملت یا شماره گیری #۱۱۲*۷۸۰*

 شماره حساب ۳۳۳۳ به نام کمیته امداد امام خمینی(ره) نزد بانک ملی یا شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۷۹۰۰۰۰۱۰۰۰


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها